بردی از یادم دادی بر بادم با یادت شادم دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم دل به تو دادم فتادم به بند ای گل بر اشک خونینم بخند سوزم از سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز چه شد آن همه پیمان که از آن لب خندان بشنیدم و هرگز خبری نشد از آن کی آیی به برم ای شمع سحرم در بزمم نفسی بنشین تاج سرم تا از جان گذرم پا به سرم نِه جان به تنم دِه چون به سر آمد عمر بی ثمرم نشسته بر دل غبار غم زانکه من در دیار غم گشته ام غمگسار غم امید اهل وفا تویی رفته راه خطا تویی آفت جان ما تویی

نزدیک غروب هیجان آور کوچه من باز به شوق تو نشستم سر کوچه گل های سر روسری ات مثل همیشه زنبور عسل ریخته سرتاسر کوچه از دوختن چشم قشنگت به زمین است نقشی که چنین حک شده در باور کوچه اینگونه نگین در همه ی عمر ندیدم اینقدر برازنده بر انگشتر کوچه «گل در برو می در کف و معشوق ...» خدایا من مست غزلخوانی سکرآور کوچه لب تر کن تا ور بکشد پاشنه اش را بی واهمه یکبار دگر قیصر کوچه من کشته ی این عشقم و باید بگذارند فردای جهان نام مرا برسر کوچه

عجیب نیستم روزی ابری، روزی سرد روزی آفتابی عجب شباهتی داریم پاییز جان! گاهی زردیم، گاهی قرمز من امروز زرد زردم! امروز هم بارانی‌ست باز هم تولدم تنهایی‌ام را به رخم می‌کشد سالیانی‌ست که من به خودم تبریک می‌گویم تولدم مبارک

شب پر از هیاهوی خواب های شبانه

پریشان و ناخوانده وسط خوابها

کوچه بن بست

شب های سرد زمستان

خلوت و سکوت شب

قدم های ارام صدای سوز سرما

من و تو قدم زنان

دست های گره خورده

گرم گرم گرم

....

هر دوست که در جهان گرفتیم دشمن به از آن گرفت ما را هر چند که راستیم چون تیر او همچو کمان گرفت ما را

شب آغاز هجرت تو شب در خود شکستنم بود شب بی رحم رفتن تو شب از پا نشستنم بود شب بی تو شب بی من شب دل مرده های تنها بود شب رفتن شب مرد ن شب دل کندن من از ما بود واسه جشن دلتنگی ما گل گریه سبد سبد بود با طلوع عشق من و تو هم زمین هم ستاره بد بود از هجرت تو شکنجه دیدم کوچ تو اوج ریاضتم بود چه مومنانه از خود گذشتم کوچ من از من نهایتم بود به دادم برس به دادم برس تو ای ناجی تبار من به دادم برس به دادم برس تو ای قلب سوگوار من سهم من جز شکستن من تو هجوم شب زمین نیست با پر و بال خاکی من شوق پرواز آخرین نیست بی تو باید دوباره بر گشت به شب بی پناهی سنگر وحشت من از من مر حم زخم پیر من کو؟ واسه پیدا شدن تو آینه جاده سبز گم شدن کو؟ بی تو باید دوباره گم شد تو غبار تباهی با من نیاز خاک زمین بود تو پل به فتح ستاره بستی اگر شکستم از تو شکستم اگر شکستی از خود شکستی به دادم برس به دادم برس تو ای ناجی تبار من به دادم برس به دادم برس تو ای قلب سوگوار من شب بی تو شب بی من شب دل مرده های تنها بود شب رفتن شب مردن شب دل کندن من از ما بود خدا به همراهت قلب هزار تیکه من...

بیخیالی...

یک وقت هایی، باید خودت را به"بی خیالی" بزنی بیخیال تمام آدم هایی که دوستت ندارند! بیخیال تمام کار هایی که می خواستی بشود. اما نشد. بیخیال تلاش های بی نتیجه ات دوست داشتن های بی ثمرت، وقتی کسی دوست ندارد اصرار نکن! وقتی کسی برایت وقت ندارد خودت را به زور در برنامه هایش جا نده! «زندگی همین است» شاید، تو برای همه وقت بگذاری ولی قرار نیست که :همه دوست داشته باشند و برایت وقت داشته باشند......! گاهی فقط باید لبخند بزنی و رد شوی...... بگذار فکر کنند نفهمیدی.....!!!!

حس غریبی دارم روزهایِ برفی

روزهایی که صورتم از سرما می سوزد و

دست هایم در جیبم هم گرم نمی شود…

سُر می خورم و می افتم و خودم بلند می شوم…

خخودم را می تکانم و ادامه می دهم…

چیزی درونِ سینه ام دارد یخ می زند

از بس می گویم تنھایی هم عالمی دارد…

تا بھانه گ​​​​​یری هایش تمام شود…

به جای اینکه ارزوهامون خاطره بشن

خاطرهامون ارزو میشن فقط

مثل تو

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

از نگاه داغ تو ندیدم سوزان تر

ای که بی خبر منی با خبر باش

دل بیقرار من هم کمی باشه

ببین رد پای دلم در کوچه بن بست دلت

دلم به نگاه دل تو چشم بست

 

بهترین غریبه ات می مانم.....

که تو را همیشه دوست خواهد داشت....

دلم گرفته است از این شهر که ادم هایش....

همچون هوایش ناپایدارند....

گاه انقدر گرم که نفست میگیرد....

گاه چنان سرد که بدنت می لرزد...

من و تو ما که نشدیم هیچ....

من نیمی از خودم را باختم....

 

آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا بي وفا حالا كه من افتاده‌ام از پا چرا ؟ نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي سنگدل زودتر ميخواستي، حالا چرا ؟ عمر مارا مهلت امروز و فرداي تو نيست من كه يك امروز مهمان توام فردا چرا ؟ نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا ؟ وه كه با اين عمر هاي كوته بي اعتبار اينهمه غافل شدن از چون مني شيدا چرا ؟ شور فرهادم بپرسش سر به زير افكنده بود اي لب شيرين جواب تلخ سر بالا چرا ؟ اي شب هجران كه يكدم در تو چشم من نخفت اينقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا ؟ آسمان چون جمع مشتاقان پريشان ميكند در شگفتم من نمي‌پاشد ز هم دنيا چرا ؟ در خزان هجر گل اي بلبل طبع حزين خامشي شرط وفاداري بود غوغا چرا ؟ شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر اين سفر راه قيامت مي‌روي تنها چرا ؟

تولدمه فقط یه نفر بهم تبریک گفت اونم یه ناشناس 

خودم تولدت مبارک 

خیلی سخته به خدا خیلی سخته این زندگی 

دارم عذاب میکشم چرا این کابوس تموم نمیشه

دارم تو خودم زجه میزنم حتی نای ناله هم ندارم

خدا برس به داد این جسم خستههههههههه

اهههههههههههههه

این روزا عجیب حال اون شعری رو دارم که همیشه زیرلب زمزمه اش کردم بدون این که بدونم یه روز قراره شرح حال خودم باشه:

آدمک خسته شدی از چه پریشان حالی پاسی از شب که گذشته است چرا بیداری آن دو چشم پر غم را به کجا باخته ایی تو که تصویرگر قصه فردابودی تو که ابی تر از آن ابی دریا بودی آدمک رنگ خودت را به کجا باخته ایی کاخ امید خودت را تو کجا ساخته ایی آخرین بار که بر مزرعه من باریدم روی دستان تو من شاپرکی را دیدم تو چرا خشک شدی؟اوچرا تنها رفت؟ من که یک سال نبودم چه کسی از ما رفت؟ این سکوتت که مرا کشت صدایی سر کن این منم آبی باران تو مرا باورکن مادر از خویش ندارم که چنین می بارم بگذر از این تن فرسوده کز آن بیزارم نه دگر بارش تو قلب مرا سودی هست نه برای تب من فرصت بهبودی است آن که پروانه شدن را زه من آموخته بود دلش انگار به حال دل من سوخته بود شاپرک رفت دلی مرد عزا برپاشد رفت و انگار دلم مثل خدا تنها شد اری این بود تمام من و این بیداری جان باران چه شده از چه پریشان حالی برو که آدمکی منتظر باران است او که با شاپرک قصه ما خندان است من و این مزرعه هم باز خدایی داریم..

امان از تو که دیرزمانیست مرا به فراموشی سپردی

قبلاها گاه گاهی یه سری میزدی به خواب های شبانه ام

ولی حالا همین هم ازم گرفتی میگن کسی که بیادته میاد بخوابت

امیدوارم من خسته ات نکرده باشم 

دلم خیلی تنگه برات ای یاور همیشه صمیمی

 

کاش سنگ صبوری داشتم کاش پناهی داشتم کاش غمخواری داشتم 

کاش زندگی قشنگ بود کاش همه چی رو به راه بود کاش دلی که سینه است کمتر خسته بوذ کاش منم از ته میخندیدم کاش این همه گریه نداشتم

کاش رفیقی داشتم کاش این همه تنها نبودم کاش بی کس نبودم کاش خشبختی حق بود مثل مرگ کاش مردن ارزو بود حتی نمیشه بمیری فقط باید بود و سوخت اب شد گداز شد تباه شد فنا شد تمام شد

چه غریبانه چه اسیرانه افتادم به دست .....

کمی ارامتر این جسم ناتوان توانی ندارد

گله ایی نیست شکوه ایی نیست...

فقط دل است دیگر گاه بی گاه تنگ می شود...

گاه میگیرد...

و گاهی میگرید..

مثل الان..

....

بعضی وقتا هوای سرد چه عجیب تمام وجودت گرم میکند 

همین وزیدنا گاه بی گاه لذت بخشن چه با سوز چه با نسیمی

مهم امدن هست؛ خیالت میگویم.....

 

دلم کمی هوا میخواهد 

هوایی از تو

همه ی دنیا رو گشتم تا تو رو پیدا کنم تو نباشی نمیشه عشقی دیگه پیدا کنم پس ازم نگیر نگاتو ، پس نگیر ازم صداتو جونمو میدم براتو ، میمیرم به عشق عشقه تو زنده امو عشقه تو واسم همه چیزمو نبودنتو واسم مرگه من به جز عشقه تو عشقی رو عشق نمیدونمو فقط معنیه عشقو تو چشم تو میخونمو زندگی بی تو هرگز همه ی دنیا رو گشتم تا تو رو پیدا کنم تو نباشی نمیشه عشقی دیگه پیدا کنم پس ازم نگیر نگاتو ، پس نگیر ازم صداتو جونمو میدم براتو ، میمیرم به عشق عشقه تو زنده امو عشقه تو واسم همه چیزمو نبودنتو و اسم مرگه

سراب رد پای تو، کجای جاده پیدا شد؟ کجا دستاتو گم کردم، که پایان من اینجا شد؟ کجای قصه خوابیدی، که من تو گریه بیدارم که هر شب هرم دستاتو، به آغوشم بدهکارم تو با دلتنگیای من، تو با این جاده هم دستی تظاهر کن ازم دوری، تظاهر می کنم هستی تو آهنگ سکوت تو، به دنبال یه تسکینم صدایی تو جهانم نیست، فقط تصویر می بینم یه حسی از تو در من هست، که می دونم تورو دارم واسه برگشتنت هرشب، درارو باز می زارم سراب رد پای تو، کجای جاده پیدا شد؟ کجا دستاتو گم کردم، که پایان من اینجا شد؟ کجای قصه خوابیدی، که من تو گریه بیدارم؟ که هر شب هرم دستاتو، به آغوشم بدهکارم تو با دلتنگیای من، تو با این جاده هم دستی تظاهر کن ازم دوری، تظاهر می کنم هستی

هم تو را گم کرده بودم ، هم خودم را...

او که مرا به سوی خود کشاند ، با خود نبرد

این دل بی پناهم را این آینه تنها ،چهره درهم شکسته مرا نشان میدهد، نه آن دل شکسته را

این اتاق تاریک فقط تنهایی مرا نشان میدهد ، نه بی پناهی ام را

تا میخواهم فراموشت کنم ، یادم میرود که باید فراموشت کنم

تامیخواهم دوباره اشتباه کنم ، یادم می آید که باید با عشق خداحافظی کنم